📎یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . 

همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . 

در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . 

با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، 

که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . 

و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .

از دارایی ، از آبرو ، از هستی . 

انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .

هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .

و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .

"هنر نبودن دیگری.